سلام ، سلامی به گرمی آفتاب و به طراوت گل ها نثار همه ی شیعیان و ایرانیان که در هر کجا ی این کره ی خاکی زندگی می کنند.ابتدا سالروز میلاد مولای بزرگمان امام مهدی ( عج ) را خدمت تمام شیعیان و ایرانیان و دوستدارانشان که در هر جای این دنیای پهناور زندگی می کنند تبریک و تهنیت عرض می کنم.
یا مهدی ادرکنی ! یا مهدی ! امروز روز میلاد توست . امروز من اومدم با تو درد دل کنم . می دونم من آنقدر کوچیک و حقیرم که شایستگی دیدن سیمای نورانی تو را ندارم . اما برای ظهور تو با تمام وجودم دعا می کنم . دعا می کنم که زودتر ظهور کنی تا دنیا پربشه از عدل و داد . دیگه هیچ فقیری هیچ جای دنیا وجود نداشته باشه . اگه تو ظهور کنی دیگه به هیچ کسی ظلم ستم نمی شه و همه ظالمان و گناهکاران به جزای بد کارهاشون می رسند . یا مهدی ! ظهور کن و با خودت عدل و انسانیت و شرف را بیاور .بله ! تو روزی ظهور خواهی کرد . ذوالفقار علی در دست . بر کعبه تکیه خواهی زد و فریادی خواهی زد که : انا بقیة الله المنتقم
یا مهدی ، دیشب در مجلس جشنی که به خاطر تولد تو برپا بود یک نفر داستان شفا پیدا کردن یک جانباز توسط تو را گفت . او می گفت : جانبازی بوده که از گردن به پایین فلج بوده و اونقدر درد داشته که از خدا طلب مرگ کرده . همون شبی که از خدا طلب مرگ می کنه یک نفر را در خواب می بینه که بهش می گه برو یک جای خوب ! می گه کجا؟ می گه برو یک جای خوب ! بعد از مدتی یک شب که نزدیکی نیمه شعبان بوده دوباره آقایی به خوابش می آد اما من درست یادم نیست که اون آقا بهش چی می گه اما می دونم مفهوم سخنش این بوده که برو به مسجد جمکران . فردای اون شب فرد جانباز موضوع را با دوستش در میان می گذاره و می گه هر طور شده من باید نیکه شعبان برم مسجد جمکران . آن ها نیمه شعبان به مسجد جمکران می رند و چون اون زمان ها تعداد مرد اون جا خیلی زیاد نبوده شب را هم در مسجد می خوابند . و فرد جانباز به کمک دوستش از ویلچر پایین می آدو روی زمین دراز می کشه . در خواب یک آقایی را می بینه که فقط از گردن به بالا معلوم بوده و آقا بهش می گه بلند شو ! جانباز می گه : نمی تونم آقا ! آقا می گه : دستت را بده به من و بلند شو . جانباز دستش را می ده به آقا وبلند می شه و راه می ره . می ره بالای سر دوستش و دوستش بیدار می شه و از ترس نزدیک بوده سکته کنه . فرد شفا یافته بهش می گه نترس . بریم بیرون برات توضیح می دم.
چند وقت بعد اون فردی که جریان شفا پیدا کردن این جانباز را برای ما گفت می ره عیادتش . ازش می پرسه آقا بهت چی گفت ؟ می گه : نمی تونم بگم . و سرش را می گذاره لای پاهاش و برای چند لحظه می میره . اون فرد می گفت: رنگش سفید شده بود و بدنش سرد . بعد از چند لحظه دیدیم به هوش اومد و گفت من فقط دوسه تا چیز را می تونم بهتون بگم . گفتیم بگو . گفت :آقا به من گفته 1- برای ظهور من زیاد دعا کنید . 2- این دعا که می گه خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار را زیاد بخونید . متاسفانه من سومی را به خاطر ندارم .
یا مهدی ، خودت که می دونی من کمتر وقتی شده صلواتم را بدون وعجل فرجهم بفرستم ، یا مهدی من برای ظهورت دعا می کنم . دعا می کنم که زودتر بیایی و دنیا را از عدل و داد پر کنی . یا مهدی ، حالا من و همه کسانی که این مطلب را می خونند با هم برای سلامتی و ظهور هر چه زودتر تو دعا می کنیم .
الهم کن لولیک الحجه بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعه و فی کل ساعه ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه عرضک طوعا و تمتعه فیها طویلا
برحمتک یا ارحم الراحمین
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خامنه ای نگهدار