دانه کوچک به آرامی خود را در دل خاک جای کرد
هنوز ترس و دلهره را می توان از چهره اش خواند
ترس از سرما تاریکی درد
دانه چند صباحی به خواب رفت
او میخواست وقتی دوباره بیدار می شود
زیبایی زندگی را در کنارش حس کند
کم کم زمان گذشت و دانه کوچک پوستین پاره کرد
جوانه زد و از دل خاک بیرون آمد
هر روز که می گذشت به زیبایی او افزوده می شد
زمان طی شد حال دانه ما تبدیل به یک گل شده
ولی هنوز نگرانی ,اندوه و غم وغصه را میتوان از چهره اش خواند
او با همه ناملایمتی های روزگار و زندگی جنگید تا به اینجا رسید
حال چند سالی ایست که گل کوچک تبدیل به یک گل پر شاخ و برگ گشته
روی هر شاخه اش ده ها غنچه زیبا روییده
و او منتظر شکوفا شدن غنچه هایش است
غنچه های که دانه هایش یاد او را در خاطرات زنده نگه خواهد داشت
گل ما بسیار ناراحت و غصه دار است
زیرا غنچه های او تبدیل به یک رز سرخ نشده اند
بلکه هر کدام با رنگی گلبرگ را کنار زده و پدیدار شده اند
سرخ آبی قرمز سیاه زرد و رنگهای گوناگون
که به ظاهر بسیار زیبایند
ولی در باطن انگار این غنچه های برادری و خواهری خود را از یاد برده اند
و هر کدام راه خود را از دیگری جدا کرده
راستی چه بر سر این گل زیبا خواهد آمد؟