سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نیلوفرآبی


(( همیشه با تو ))
خلوت شب
هو اللطیف
پر پرواز
ماهین خبر
کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد !
پتی آباد سینمای ایران
نور
اللهم کن لولیک الحجه ابن الحسن (عج)
عروج
هیئت
به دادم برس
سلام
خط بارون
داستان سرا
کلک بهار
نم نم بارون...
بیکرانه ها
امیدزهرا
تعقل و تفکر
دیوونه ی تنها
نگاهم برای تو
مسافره شب
حجاب
مجمع عاشقان ثامن الائمه (ع)
طلسم شدگان
نامه ی زرتشت
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
DENIZ
دفترچه‏ی آبی
دهکده(دیگه بحث سیاسی نمی کنم)این وبلاگا مال تو فقط تو
خانه یکدلی
دلسرا
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود
دنیای مقالات
برگ سبز
بی ستاره ترین شبهای زندگی...
رویای ناتمام
توکای شهر خاموش
مهراد
مادرانه
خدای که به ما لبخند میزد
پولاد آزادی
عاشقان جواد کاظمیان
یاد ایام
کسی که مثل هیچکس نیست
فاطمه زهرا کوچولو
کوثر
شاعرانه
اکنکار نغمه کوچک در آوای سکوت
اکنکار نغمه کوچک در آوای سکوت
نگرانی
نگرانی
** همیشه در قلب منی **
یه بچه مثبت فراری
علم و اسلام
بال شکسته
پویش سبز


سایت سده لنجان (شهر زیبای من )
دوست تو
انعکاس دل
زورقی در ساحل

جک اس ام اس ....
عکس
عصر ظهور در عصر نوین
گزیده ای از اخبار ورزشی از همه جا
:::.....اینجا همه چی پیدا می شه فعلا بیا تو.....:::
در دل نهفته ها
وبلاگ بچه های سوم افتخار

                                       تولدم مبارک

سلام ، حتما از عنوانش تعجب کردید نه ؟ ! امروز تولد منه! در تاریخ 14 /6/72 من به دنیا اومدم . امروز 14 سالم تموم می شه و وارد پانزده سالگی می شم، هر وقت بحث تولد و سن مطرح می شه پدرم می گه این ها لحظات عمر ما هستند که دارند می گذرند. در طول این یک سال اقامت ما در کره شمالی هر وقت که به پدرم می گفتم کاش زودتر دوسال تموم بشه وبرگردیم این جمله را به من می گفت : این ها لحظات عمر ما هستند که می گذرند . و امروز من معنی واقعی این جمله را فهمیدم . چون امروز حسرت لحظات از دست رفته عمرم را می خوردم . پارسال روز تولدم می گفتم می خوام در طول امسال کارهایی که سال پیش نکردم را انجام بدم ودر طول سال بدون این که بفهمم لحظات عمرم در حال سپری شدند مدام به پدرم می گفتم کاش این دوسال زود تموم بشه غافل از این که لحظات عمرم در حال سپری شدن بود و پدر م هم به من گوش زد می کرد اما این من بودم که متوجه نمی شدم .الان هم نشستم و به جای این که خوشحال باشم روز تولدمه، ناراحتم . ناراحتم به خاطر این که لحظات از دست رفته ی عمرم را آن طور که باید از آن ها استفاده می کردم نکردم .نه اشتباه نگیرید من از گذر زمان ناراحت نیستم ، بلکه از گذر زمان خوشحال نیز هستم من از این ناراحتم که آن طور که باید از این لحظات از دست رفته استفاده نکردم. حالا با خودم عهد می بندم. عهد می بندم که از لحظات باقی مانده عمرم به خوبی و در راه رضایت خدا و خدمت به خلق خدا استفاده کنم تا سال آینده دیگر حسرت این لحظات را نخورم . چه خوب است اگر همه ما این عهد را با خود ببندیم .

منتظر نظرات گرم و صمیمانه شما هستم.


ارسال شده در توسط Nilo0far R